اي غم تو روغن چراغ ضميرم

شاعر : سيف فرغاني

کم مکن اي دوست روغنم که بميرماي غم تو روغن چراغ ضميرم
سوي فتيل زبان چراغ ضميرمکز مدد روغن تو نور فرستد
شمع مثال ار سرم برند نميرمچون به هواي تو عشق زنده دلم کرد
حزن فراق تو کرده بود ضريرميوسف عهدي به حسن و گرچه چو يعقوب
از در مصر عنايت تو بشيرمچون ز پي مژده‌ي وصال روان شد
نفحه‌ي پيراهن تو کرد بصيرماز اثر بوي وصل چون دم عيسي
کرد شعاع رخ تو بدر منيرمسوي تو رفتم چو مه دقيقه دقيقه
همچو نگين کرد پاي بسته به قيرمسلسله در من فگند حلقه‌ي زلفت
تاختن آورد و عشق برد اسيرممست بدم گر سپاه حسن حشر کرد
کز پي سلطان حسن ملک بگيرمبر در شهر دلم نقاره زد و گفت
چون ز رخ دوست شاه يافت سريرمجان بدر دل برم چو اسب به نوبت
من ز نگينش چو موم نقش پذيرمخاتم دولت چو کرد عشق در انگشت
ز آنکه جوان شد ز عشق دولت پيرمکس به جز از من نيافت عمر دوباره
من بجز از سکه‌ي تو نام نگيرماز پي شاهان اگر چو زر بزنندم
خوشتر از آواز بلبل است صفيرممن به سخن بانگ زاغ بودم و اکنون
حامل درند ماهيان غديرموز اثر قطره ابر عشق، صدف وار
با زر خالص برابر است شعيرمچون دلم از غش خود چو سيم صفا يافت
بزم بيا را که خمر گشت عصيرمرقص کن اکنون که گرم گشت سماعم